هلیا و هلنا 6
سلام عزیزای من خیلی وقته نیومدم بهتون سر بزنم آخه درگیر امتحانات بودم بعد از اون هم 2 روز رفتیم مشهد که مثلا استراحت کنیم آخه بدون جیگرام رفتیم . وقتی راه افتادیم هنوز نیم ساعت نگذشته بود دلم واسشون تنگ شد و زدم زیر گریه پویا جون هم ناراحت شد و می خواست برگرده منم قول دادم دیگه گریه نکنم . الهی فداتون بشم دیگه هیچ وقت بدون شما نمی رم مسافرت وقتی برگشتیم مامانی گفت خیلی بی تابی کردین وقتی از در اومدم هلنا باهام قهر بود اولش بغلم نیومد ولی وقتی اسباب بازی که براش خریده بودم رو دید اومد بغلم و تا یک ساعت با اون مشغول بود هلیا هم که از خواب بیدار شد تا منو دید گریه کرد و نیومد بغلم الهی مامان فداتون شه . وقتی رفتیم خونه ساعت 9 شب خوابیدن و تا 6 ...
نویسنده :
مامان سمیه
14:11